اندیشه فردا اندیشه فردا

اندیشه فردا

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

 

 

مثنوی شیخ و طناب

*

 بشنو از شیخی که مقبول خداست

غافل  از  دنیا و مشغول  خداست

عشق او خدمت به خلق مستمند

بر  سر  موری  نزد  پای  گزند

سالیانی  خوب   آمد  فال  شیخ

لحظه‌ای گم شد ولی اقبال شیخ

درتصادف گوش او مصدوم شد

از شنیدن  تا ابد   محروم  شد

بس که او نزد خدا محبوب بود

خُلق او شایسته و  مطلوب بود

کردگارش در عوض جبران نمود

چشمه‌ای از معرفت بر او گشود

پس شبی خوابید تا صبحی دمید

صحبت  اشیاء را    او  می شنید

دید  اشیاء  را  همه  تسبیح‌گو

نیست حول و  قوّه‌ای الا از او

بگذرم از شرح شیخ و ماورا

تا  بپردازم  به اصلِ  ماجرا

روزی آمد  شیخ   با  امر  عیال

سوی بازاری سراسر قیل و قال

تا  بگیرد  گیره  و  میخ  و  طناب

کشمش و کبریت و انگور و گلاب

و دکانی یافت مملوّ از طناب

پس توقف کرد آنجا آن ‌جناب

دید  ناگه  هر  طنابِ  بی‌زبان

در سخن افتاد با صاحب‌دکان

یک بلا  اینک  بیاید  بر درت

دور کن او را به جان مادرت

هیچ یک از ما به دست او مده

تا که  برگردد  زِ  هر جا   آمده

سالها می‌کرد او  بر ما  جفا

نام ما بدنام کرد این بی‌وفا

سابقاً   ما     آبرویی     داشتیم

چون که از خدمت فرونگذاشتیم

هر کجا در چاه بود  افتاده‌ای

یا که ماشین خراب و جاده‌ای

شاد شد از ما روان بنده‌ها

شد دعا بر ما و بر تابنده‌ها

بس که سر از ما به بالا برد او

سر بلندی‌ های ما را   برد  او

او  هزاران  قامت شمشادگون

کرد با نفرت به دست ما نگون

وحشتی  از ما  به جانها  ریخته

چون به هر میدان سری آویخته

شهر  زیر  پای ما    افسرده  شد

بس به دست ما گلو افشرده شد

غنچه‌ی  نشکفته را   پژمرد او

شرم و آزرم و حیا را خورد او

ای  خداوندِ طناب   این شیخ  کیست ؟

خلقتی از چون تویی این حیف نیست؟!

شیخ گفتا قدری آرام ای طناب

سر برون آور  زِ  وهمِ ناصواب

چون که هر زردی نباشد زردکی

یا که گردویی  نشد  هر گردکی

یاد  آور  در   شبِ  ناایمنی

جامه‌ای از ما ربود اهریمنی

جامه‌ی ما  بر تن خود کرد راست

قدر ما را پیش چشمانِ تو کاست

اجر  ما   نزد شما    بی‌مزد  بود

هر چه بود از جامه و از دزد بود

غصه پُر شد در طنین رعد شیخ

لیک  بارانی  نیامد   بعدِ  شیخ

یا  دلیل شیخ ما  جامع  نبود

یا طناب از این‌همه  قانع نبود

گفت  کو  شیخی نکوکار  و  امین؟

بر چه شیخی بعد از این آرم یقین؟

از کجا دانم که تو شیخ منی؟

یا همان دیو و دد و اهریمنی؟

پس چنین می‌گویدم عقل طناب

کن ز هر شیخی به هر جا اجتناب

خویش را آسوده کن  ختم کلام

جامه‌ی مردم به تن کُن والسلام

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






پنج شنبه 17 فروردين 1402برچسب:, |
 
محمود توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید
mata.1952@yahoo.com

 

لینکها

حمل خرده بار از چین

حمل و سفارش از چین به ایران

فروش جلو پنجره لیفان

الوقلیون

 

مطالب قبلی

» جنگ با استخوان پوسیده مردگان
» دادگاه میکونوس
» نجات از مرگ
» داریوش شاه
» پدر بزرگ، مادر بزرگ
» بغلم کن
» با تو بودن
» باد شُرطه
» درخت دوستی بنشان
» احمد کسروی
» نام قدیم و جدید شهرهای ایران
» دوست یا برادر
» دشمنی دیرینه روسیه با ایران
» برگی از تقویم تاریخ
» حرمت نگهدار
» فقه آسان
» کتاب بخوان، تجربه کن
» مرگ سه گونه است.
» دروازه های آسمان
» حکومت مذهبی؟
» درود بر شما
» قدرت زبان و کلام
» بودجه حوزه ها
» نام خانوادگی
» مراحل عمر
» چرا لذت
» تاریخ نادانی ما
» میرزا هدایت
» خداحافظ دهه هشتاد
» یک مصاحبه
» می شود برگشت؟؟
» یک پُک عمیق
» هدیه پایان کار نجار
» اشتباهات قانون اساسی
» من و همسرم
» فقه و شریعت به صحنه می آیند.
» چرا قدرتمندان احمق می شوند؟
» درسی از تاریخ معاصر
» توجه توجه
» چوب حراج

 

ارشیو

خرداد 1402

ارديبهشت 1402

فروردين 1402

فروردين 1397

 

نویسندکان

محمود توحیدی

 
 

امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگدهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: